نقد و بررسی تیاتر اینجا عنکبوت ها اسم دارند. قسمت اول ( یادگار آنا )
نمایش اینجا عنکبوت ها اسم دارند ، کاری از گروه پلاتو اوز در مدت هفت شب به کارگردانی جعفر کمالی ، طراحی و نویسندگی و بازیگری آناهیتا پیمانی ، در سالن کف حکیم عمر خیام دانشگاه ازاد اسلامی اوز به روی صحنه رفت.
هویت شامل ارتباطات زیادی است که افراد ایجاد می کنند و میتواند به عنوان یک کودک ، دوست ، همسر و والدین باشد. در مسیر زندگی هر فرد شکل گیری هویت ، یکی از مراحل حیاتی و پیچیده است که تحت تاثیر عوامل متعددی قرار می گیرد.
دو جنبه اصلی در توسعه هویت ، خود مدیریتی و ارزش شخصی هستند. بنابراین می توان گفت :
هویت عبارت است از مجموعه خصوصیات و مشخصات اساسی اجتماعی ، روانی ، فرهنگی ، فلسفی ، زیستی و تاریخی همسان ، که به رسایی و روایی بر ماهیت یا ذات گروه ، به معنای یگانگی یا همانندی اعضای آن با یکدیگر دخالت کنند و انها را در یک ظرف مکانی و زمانی معین به طور مشخص و قابل قبول و آگاهانه از سایر گروه ها و افراد متعلق به آنها متمایز سازد. به زبا ن ساده هویت یا کیستی به مجموعه نگرش ها ، ویزگی ها و روحیات فرد و آنچه وی را از دیگران متمایز سازد گفته می شود.
هویت هر انسان مقوله ای اجتماعی است. همه انسانها در هنگام تولد دارای ویژگیهای یکسان نوع انسانی ، در میان موجودات زنده هستند و تفاوت ماهوی با یکدیگر ندارند. بنابراین مقوله هویت انسانی که در دوران رشد و تکوین انسان در جامعه شکل می گیرد کاملا اجتماعی و جامعه شناسانه است و ربطی به خون ، نژاد و رنگ پوست و ... ندارد.
این هویت اما در برابر مولفه هایی تاثیر گذار میتواند شکل گیرد:
1) عوامل جغرافیایی و اقلیمی 2) عوامل سیاسی و تاریخی 3) عوامل اقتصادی و معیشتی 4) عوامل فرهنگی 5) مولفه های تربیتی
متن اینجا عنکبوت ها اسم دارند ، دقیقا بر همین اساس و به طور اخص در مورد هویت و شخصیت زنان در جامعه و مشکلاتی که زنان در مقابل عوامل متعددی که بر آنها رخ داده و به نوعی به هویت آنها لطمه وارد شده و یا به مرز یک نوع بی هویتی کاذب رسیده اند نوشته شده است.
آناهیتا پیمانی خود کارشناس ارشد روانشناسی بالینی است که همین چندی پیش از پایان نامه ارشد خود دفاع کرد. متن نوشته شده بنا به گفته خودشان بر اساس مضمون پایان نامه اش و یا بهتر ، با نگاهی به پایان نامه اش نوشته شده است.
آغاز نگارش این متن از سال 1399 بوده و پس از آن در طی این سالها با تجربیات فراوانی که در حوزه کاری خود و همچنین اتاق درمانش کسب نموده ، الگویی یافته که مدام در بین برخی زنان تکرار می شده و او توانسته متن خود را کامل و سپس برای روح بخشیدن به این متن آن را بصورت نمایشنامه دربیاورد.
پیمانی واضح است که برای متن خود صبر و حوصله بسیاری به خرج داده تا تمامی جزییات به نوعی بیان و توسط مخاطب لمس شود.
او متن را در 4 اپیزود برای اجرا آماده نموده که در هر اپیزود رنج و مشکلاتی از تاثیر به نوعی ظلم بر یک زن را روایت می کند. در اپیزود اول او به خوبی توانسته زنی را بنویسد که هویت خود را گم کرده و نمیداند کیست . لیلا ، فاطوم و ....
او برای اینکه این شخصیت قابل پذیرش برای مخاطب باشد در کنار آن نقش بازیگر مردی را نگارش نموده که در نقطه مقابل و عطف داستان و روایت او بایستد. در اپیزود اول به نوعی بعنوان وجدان درون او و به نوعی یاداور آنچه که کیستی اوست عمل میکند . در اپیزودی که زن فکر میکند تمام عالم و آدم مقصر این حال بد او هستند به زن یاداور می شود که مقصر خودت هم هستی و از عدم عزت نفس او یاداوری می نماید.
در اپیزودهای بعدی نیز او می کوشد گرچه شخصیت زن عوض می شود و زنی را با لهجه ترکی میبینیم که روایتگر زندگی خود است اما درد همان درد است ، عدم اعتماد به خود و مستقل نبودن شخصیت و هویت انسانی اش. التماس برای اینکه به مخاطب بفهماند 5 ساعت تمام برای امدن کسی به انتظار نشسته و در آخرین ساعات درک می کند که او هرگز نمی اید و یا یاداور اینکه بخاطرش از صحنه تاتر اخراج می شود و پس از ان التماس گونه میل دارد که برگردد به همان صحنه کذایی ، به دقت و وسواس نگارش شده است.
در اپیزود سوم نقش آشنایی می بینیم از مناطق خودمان جنوب. نقشی که با نام فاطوم معرفی می شود و هنوز هم شاید در برخی مناطق رسم ورسوم این نوشته به نوعی وجود داشته باشد که زن را فقط یک مادر میبینندو بس. یعنی زن دنیا می اید و ازدواج میکند تا فقط مادر باشد.
آنجا که او به مادرش از دست سختی ها و رنج زمانه گله میکند و مادرش می گوید دریدگی نکن و شکر خدا کن که مادر هستی. یعنی مادری که خودش همان مادر بوده و مادربزرگش و ....در اینجا به وضوح شخصیت و هویت یک زن به عنوان زن بودن تحت تاثیر کلمه ای بنام مادر قرار می گیرد و فراموش می شود. یک نوع سقوط آزاد در وادی فراموشی هویت یک زن که به جای شخصیت مستقل فقط باید مادر باشد همین.
پیمانی به خوبی برای این اپیزود خود یک زن را در مقابل یک زن قرار داده و با تیز بینی یاداور میکند که مشکلات و رنج ها زن در این نمایشنامه فقط از جانب یک مرد یا عوامل محیطی مختلف نیست و شاد یک زن هم در این میدان نقش پر رنگی در عدم عزت نفس زن مقابل داشته باشد. او در این اپیزود نقش مرد نمایشنامه خود را به عنوان جنینی وارد صحنه میکند که بند ناف همراه او یاداور مادرو کودک نمایشنامه می شود.
او به خوبی نوشته اش را چنین در ذهن مخاطب نقش میکند که انگار فرهنگ ما در برخی موارد زنان را طوری تربیت می کند که ترجیح می دهند ایینه هایی باشند که رویا و ایده ال طرف مقابل را بازتابند تا هویت انسانی خودشان را. زنان باید طوری خود را بیارایند و رفتار کنند که انیمای عمومی آنان را بپسندد. چیزی که به عینه در اپیزود فاطوم لمسش میکنیم.
اپیزود چهارم و عشقی که یک طرفه دنیال می شود ، او چیز زیادی نمی خواست فقط میخواست برایش پنجره را باز کند تا باران را ببیند که در این مورد هم پنجره و باران در ادبیات معنای شبیه سازی دارند. و در آخر زن مجبور می شود طرف مقابل خود را که شاید یک شخصیت رویا گونه در نمایشنامه داشته باشد ولی جزیی از هویت او را تشکیل می دهد بکشد و به نوعی خود را رها سازد. رهایی از یک قفسی که خود و عوامل دیگر برایش ساخته اند. او به خوبی پایان نمایش خود را باز میگذارد و با به خواب رفتنش برای مخاطب این را معنی می کند که یا خود به رهایی رسیده و شخصیت و هویت مستقل خود را بدست میاورد و یا آن را به دیگران انتقال میدهد تا مثل او نباشند. پایان داستان را میتوان اینگونه توصیف کرد که :
هرگز برای عاشق شده منتظر باران و بابونه نباش ، گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای میرسی که زندگی ات را روشن می سازد.
در اینجا شاید بفهمیم چرا نام اثر اینجا عنکبوت ها اسن دارند گذاشته شده است :
به تعبیر بنده عنکبوت ها با اینکه چهره جذابی ندارند اما تنیدن تار آنها که بسیار زیبا و با وسواس و چیرگی و مهارت خاصی می باشد نشان دهنده روح لطیف زنان نیز هست روحی که برای نشکستنش نیاز به مراقبت دارد و اگر عوامل متعددی درعدم محافظت آن ببینیم به راحتی شکسته و پاره می شود. اما همین تار عنکبوت به ما میآموزذ گرچه این تار که آن را شبیه سازی هویت انسانی یک زن کردیم نازک و شکننده است اما اگر هم پاره شود عنکبوت سریعا دوباره به تنیدن تاری دیگر و شاید زیبا تر می نماید. تاری که همیشه در گوشه ها نمایان است یعنی در کنج هر نشانه ای که تعبیرش کنی و این همان نشانه عشق است.
به هر روی همانگونه که در جلسه نقد چند شب پیش هم عنوان شد که همانند این متن و یا شاید بهتر از آن در مناطق مختلفی از کشورمان و شهرهای بزرگ هم نوشته شده و هم اجرا گردیده ولی برای شهرستان ما که این نوع متن اولین بار است توسط یک بومی نگارش می شود اعتبار دارد ، و یا اینکه در خصوص جزییات متن صحبت های بسیاری گردید هم در مورد نقش زن و مرد ، احساسات پر رنگ یک زن در متن و .... اما در کل این جمله را از بنده بپذیرید که :
تیاتر اوز در عمر سالیان سال خود ( شاید هشتاد و اندی سال ) ، بیشتر اوقات وام دار متن های آماده ای از بهترین نویسندگان ایرانی و خارجی بوده است ، یعنی ما تقریبا نیمی از راه را آماده داشته ایم و اکنون یکی از خودمان امده و متنی نوشته برای اجرای موفق 65 دقیقه ای و این افتخار آمیز هست. چه بخواهیم و چه نخواهیم این متن هم مانند بسیاری از زیبایی های تیاتر در شهرستان اوز یادگار خواهد ماند: (( یادگار آنا )).
درود و سپاس از این که می نگارید. با بسیاری از نکات مطروحه کاملن موافقم اما در خصوص پایان باز بودن این اثر توضیحی را از منظر برداشت خودم لازم می دانم. با کمی دقت متوجه می شویم که این تئاتر با شکستن خط زمانی که یکی از شگردهای روایی مدرن است ، از آخر نقل می شود. یعنی صحنه ی ابتدایی که زن دچار فراموشی و فروپاشی روانی کامل است در واقع انتهای ماجراست و آنچه ما بعد در قالب حدیث نفسها می بینیم یادآوری این زنِ اکنون است. حدیث نفسها تنها به ما می گوید که چگونه یک زن به این پایانِ کاملن بسته و وضعیتِ روانپریشی در یک اتاق درمان که بی شباهت به زندان نیست و در کنار یک روان درمانگر که بی شباهت به یک زندانبان نیست قرار می گیرد. و این پایانِ یک زن است. بنابراین نمی توان آن کشتن را تعبیر به رهایی و آزادی کرد که اتفاقن آن "اتفاقِ تلخ" اوج استیصال زن است که او را به یک فراموشی خود خواسته و بی هویتی محض رسانده است. از این روی و از این زاویه اثر پایانی محتوم و کاملن بسته و بسیار ناامید کننده دارد. انفعال زن و با کمی اغماض تلاشهای ناکافی و ناپختگی در مواجهه با خود و دیگری - البته در آن شرایط سخت و بعضن ناگزیر- زن را به سوی جنایتی سوق می دهد که بعدها خود نیز از به یادآوری آن شرم دارد و ترجیح می دهد که به فراموشی بسپارد. لذا تاویل و تفسیر آن کشتن به رهایی و پایان باز ، در کلیت اثر جایی نمی یابد.
مانا مانید و همچنان نویسا.